ساده - ویکیواژه
فارسی
[ویرایش]
ریشه لغت
[ویرایش]
- فارسی
آوایش
[ویرایش]
- /سادِ/
صفت
[ویرایش]
ساده
- آسان، راحت. عادی، معمولی. صاف، هموار. بیچین و گره.
- بدون نقش و نگار مانند پارچه ساده و یکرنگ. کنایه از آدم بیحال و غش، پاک، خال.
- (مجاز): زودبار، خوشباور. سادلوح، ابلهه، نادان.
- بسیط، بدون ترکیب؛ پسری که هنوز ریش درنیاورده؛ بدون زینت و زیور؛ لغزان، لغزنده؛ تراشیده، سترده.
صفت
[ویرایش]
- جیزی که از یک جزء تشکیلشدهباشد.
صفت مفعولی
[ویرایش]
- ساییده شده.
قید
[ویرایش]
- ایستاده، مخففِ ستاده.