fa.wiktionary.org

ساده - ویکی‌واژه

فارسی

[ویرایش]

ریشه لغت

[ویرایش]

  • فارسی

آوایش

[ویرایش]

  • /سادِ/

صفت

[ویرایش]

ساده

  1. آسان، راحت. عادی، معمولی. صاف، هموار. بی‌چین و گره.
  2. بدون نقش و نگار مانند پارچه ساده و یکرنگ. کنایه از آدم بی‌حال و غش، پاک، خال.
  3. (مجاز): زودبار، خوش‌باور. ساد‌لوح، ابلهه، نادان.
  4. بسیط، بدون ترکیب؛ پسری که هنوز ریش درنیاورده؛ بدون زینت و زیور؛ لغزان، لغزنده؛ تراشیده، سترده.

صفت

[ویرایش]

  1. جیزی که از یک جزء تشکیل‌شده‌باشد.

صفت مفعولی

[ویرایش]

  1. ساییده شده.
قید

[ویرایش]

  1. ایستاده، مخففِ ستاده.